بی نام بی نشون



.
هشدار به لحجه شیرین اصفهانی نوشته شده است .
لطفا اگر اصفهانی نیستید از خوندن منصرف شوید، وگرنه فیوزهاتون میپره . . .

راسِش، خُبِش رو بِخَین، دُرُسِش اینه که عصری جُمعَیه دسِدُ بیگیرم بریم یه پارکی، دَمی آبی، البته حالا که فعلا خشکِس، ولی یه دو متر زمین چمن پیدا میشِد که بیشینیم روش آ بتونیم چارتا کلمه باهم اختلاط یم . . .
تو از هرچی دوس داری بوگوییا من فقط محو چِشاد شَم عا هی تو دلم قند آب م که چقدر آخه چشاد خوشکلِس . . .
اما بِروم نیارما . . . فقط با یه لبخند زل بزنم بِشِد آ به صداد گوش بدم . . . 
بَضی وقتاوا به خودم میگم اگه تو بدونی من چَقَده دوسِد میدارم تعجب میی . . . که پس چرا پیدا نیس . . .
.
 میگما حج خانوم یه رازی مردونه بِشِد بگم . . . ما مرداوا همه مِهرا مَحَبَتِمون تو دِلامونس عا فقط وقتی زیاد میشد سر ریز میه . . . اِگه میخَی عشق و علاقه ما مردارا بیبینی عا بِشْنُوی باس یکاری ی تا از سری دلمون سرریز د . . . 
اینارم که گفتم واسه این بود که بقیه بدونن !!! چیچیا ؟
اول اینکه من شومارا خیلی دوسِدون میدارم .
دوم اینکه بگم اینی که الان شوما اینجاینا . . .

بخاطری تلاشا شبانه روزی منس برا راضی کردنی بابادون . . . که کاری سختی بودا طاقت فرسا . . .
اما . . .  اما به جدم به همه زحماتش میارزد که یه بار دیگه لبخنددونا بیبینیم . . .
.
.
.
و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید . . .


قسمت اول:


صبح چشامو باز کردم و یه خمیازه کشیدم 
یه حرکت کششی انجام دادم و به بدنم یه قوس دادم و بالهامو کشیدم و کامل بازشون کردم.
چه کیفی میده.
صبح زود بود هنوز و خورشید خانم تازه سلام دوستی فرستاده بود
از لبه پرچین نگاهی بهش انداختم و بهش لبخند زدم
یه جوری نورش به صورتم تابید که فهمیدم وقت حموم کردنه
پر زدم و رفتم لب دیوار نشستم
نگاهی به حیاط انداختم و دیدم کسی نیست. مخصوصا پرویز 
این پرویز کوچولوعه شیطون همیشه دنبال این بود که منو بگیره.
پر دیگه ای زدم و خودمو به حوض کوچیک وسط حیاط رسیدم 
سرمو زیر شیر آب حوض گرفتم و آب سرد از روی سر و گردنم رد شد و به کمرم رسید.
وای خدا یخ کردم.
سرمو ت دادم تا قشنگ خیس بشه 
این شیر حوض همیشه چکه میکنه.
شنیدم چندبار نسرین خانم مادر پرویز به آقا محمود گفته بود این شیر حیاط رو باید درست کنی. اینا کارای مردونس.
آقا محمودم همینجوری که یه لبخند کوچولو روی لبش بود میزد رو دستش و لبشو میگزید و میگفت آخ یادم رفت آخه. بچه نشنوه ها ولی تو واسه آدم حواس نمیزاری که.
نسرین خانمم آخمش به ذوق تبدیل میشد و میگفت حالا اشکال نداره.
منم میفهمیدم قند توی دلش آب شده.
حالا نوبت هنرنمایی من شده بود
پر زدم و یه دور پلیسی دور حوض زدم و رفتم بالا و اوج گرفتم و مستقیم رفتم سمت در ورودی.
آخه آقا محمود عادت داشت روزا قبل از رفتن یکم دونه بریزه کف دستش و من بشینم رو انگشتش و صبحانه خوشمزم رو نوش جان کنم.
آقا محمودم با انگشتش بکشه به سر و بدنم و به قول خودش قربونم بره که چقد من ماهم.
آقا محمود اومد بیرون و توی دستش پر از دونه های خوردنی خوشمزه که انگار دست پخت بهترین آشپز دنیاس
راستی هم دست پخت بهترین آشپز دنیاس .
نشستم رو انگشتش و شروع کردم به خوردن و اونم هی به الفاظ مختلف منو صدا میزد:
خوشگله من.
نفس کی بودی تو.
آخه چرا تو اینقدر خوشگلی.
پاپری من.
قربون این قد و بالات برم.
اون نمیدید ولی من داشتم از ذوق میمردم.
سرشو آورد جلو  و آروم در گوشم گفت: ببین ماشالا اگه نسرین بفهمه من اینقدر دوست دارم و قربون صدقت میرم،
میبرتت و یه گوشه سرتو میبره و کبابت میکنه.
دونه پرید بیخ گلومو به سرفه افتادم.
با دوتا چشام زل زدم بهش.
خب مرد حسابی نکن همچین.
من تازه اول جوونیمه.
هزارتا آرزو دارم.
آقا محمود که دید ترسیدم، خندید و دوباره گفت: گفتم اگه بفهمه اون که زبون مارو بلد نیست که.
اون فقط بوس بوس، بق بقو، بق بقو میشنوه.
پ ن : ادامه دارد


✍️ #سین_میم_حا
 


✍️
پشت تلفن بهم گفت میخوام ببینمت . ولی لرزش صداش بهم می گفت که خبر خوبی نیس .
رسیدیم سلام و احوال پرسی عادی .
روی صندلی ها نشستیم
کنار خیابون
روبروی فضای سبز
حرف میزدیم . . .
وسط حرفاش گفت یعنی راهمون اینجا از هم جدا میشه ؟! . . .
چی میشه جواب این جمله رو داد ؟ . . .
دلم میخواست فقط نگاش کنم . . . . . . .
کاش زبون چشمامو بلد بودی .

چه حرف ها که درونم نگفته میماند
خوشا به حال شماها که شاعری بلدید
رضا احسان پور


#سین_میم_حا


✍️
نامه ای به مادرم .
سلام مادر
اول نامه ام به نام خدا .
خدایی که بهم نشون دادی مهربونه
خدایی که بهم نشون دادی چقدر بخشندس
.
و اما بعد .
مادرم 
من پسرم 
آسمان به زمین بچسبد 
زمین به آسمان .
درست یا غلط غرور مردانه ام اجازه نمیدهد همیشه موقع دیدار مانند کودکی تورا در آغوش بگیرم و از داشتنت لذت ببرم
ولی خدا میداند دلم آنقدر برای نوازش کردن موهایم با دستانت تنگ است که نمیشد نوشت .
مادرم آنقدر فهیمانه مرا تربیت کردی که امروزه وقتی کسی از من تعریفی میکند به خودم میبالم و فخر میکنم به داشتن همچون معلمی .
مادرم آنقدر دلسوزانه مرا پروراندی که خودت را فراموش کردی .
دست از خود کشیدی و عمر خود را صرف خوشبختی ما کردی .
الحق والانصاف بهشت با آن همه شکوه لیاقت فرش بودن زیر قدم هایت را دارد 
.
.
.
مادرم 
تو تنها زنی هستی که تا آخرین لحظه عمر خودم را بدهکار او میدانم .
مادرم تو مرا تربیت کردی .
به من آموختی راه درست و غلط را تشخیص دهم .
مادرم من اربابم را از تو دارم .
مولایم را از پاکی مهر و محبت تو دارم
آن زمان که در کودکی هنگام نوشیدن آب ذکر یاحسین را به من یاد دادی .
این آب گوارا نبود که به جسمم وارد میشد بلکه عشق به حضرت سیدالشهدا سلام الله علیه بود که در قلبم میریخت
مادرم
این تو بودی که مرا در کودکیم با عشق حسین بن علی بزرگ کردی و الان اگر اسم ارباب بر لبم جاریست به برکت وجود توست .
مادرم یاد دارم شبی از من خواستی ۷ نعمت الاهی را که خداوند به من ارزانی داشته را به کاغذ بنویسم
اولین نعمت را وجود نازنین تو نوشتم
و دیگر دستم به قلم نرفت 
تا صبح اشک شوق ریختم از بودنت
از داشتنت
لذت بودن مادر برای همه کسانی که مهر مادری چشیده اند قابل درک است
خداکند نبودنت را نبینم .
مادرم
دوستت دارم
نه به اندازه سنم .
بلکه به اندازه عشقی که خدا نسبت به من در دلت قرار داده .
امضا
کمترین
فرزندت
#سین_میم_حا


صبح زود بود
منتظر توی کافه روی همون میز کنار پنجره نشسته بودم
همونجایی که واسه اولین بار دیدمش
اون روز اومده بود عجله ای یه چیزی بخوره بره دانشگاه
انگار دیرش شده بود
دانشجوی رشته زبان
بعدا فهمیدم تو این رشته درس میخونه
دانشکدشون روبروی خیابون اصلی بود
و توی این خیابون دانشکده من . . .
دانشگاه ادبیات فارسی و شعر معاصر
ساعت ۸.۵ بود
فاصله کافه تا دانشگاه ۵ قیقه بود
و من تا ساعت ۹.۲۵ دقیقه هر روز پشت میزِ کنار پنجره مینشستم .
با عجله نصف لیوان رو سر کشید و تکه ای از کیک گاز گرفت و هول هولکی پول رو روی میز گذاشت و رفت . . .
نگاهم به لیوان قهوه اش مونده بود . . .
چی شده ! چیو نگاه میکنی !
لیوان قهوه اس دیگه !
رد گاز خورده روی تکه کیک داخل ظرف . . .
کجایی آقا معلم ؟! خب گاز زده دیگه . . .
ساعتم رو نگاه کردم ۹.۲۰ دقیقه بود . . .
به خودم اومدم و از جام بلند شدم بی اختیار به سمت کافه چی رفتم و گفتم آقا ببخشید امکانش هست این تیکه کیکی که اینجا روی میز هست رو برام ببندید ببرم ؟
کافه چی زیر چشمی نگاهم کرد و گفت کیک بخواین هست بازم براتون بیارم
با خجالت بیشتری گفتم نه ممنون میخوام همین تیکه کیک باشه . . . .
نگاهی بهم انداخت و کیک رو داخل جعبه گذاشت
از اونجا اومدم بیرون و به کیک نگاه میکردم
به سمت دانشگاه میرفتم
کیک توی دستم
چند قدمی دور نشده بودم که دیدم صدایی میگه آقا وسایلتون
کیف و موبایل و سوئیچم رو از کافه چی گرفتم و راه افتادم به سمت ماشین
نشستم توی ماشین و کیک رو کنارم گذاشتم
نگاهم به ساعت ماشین افتاد . . .
۹.۳۸ دقیقه
به هر مکافاتی که بود خودم رو به کلاس رسوندم
توی کلاس در چند ثانیه انگار دیگه چیزی نمی شنیدم چشمام محو حرکت دست های استاد بود که اشعار حماسی میخوند و دلم محو اشعار عاشقانه سعدی
عشق ، یعنی واقعا عاشق شدم ؟! من هیچی ازش نمیدونستم . . .
شاید اصلا ازدواج کرده یا . . .
بدنم یخ کرد . . . انگار چالش سطل آب یخ بود
نه این فکرا رو بریز دور
با صدای حمید دوستم به خودم اومدم
آروم جوری که کسی نشنوه گفت کجایی رفیق ؟
تو باغ نیستی انگار !؟
بهش با سر اشاره کردم چیزی نیست . . .
اما بود . . .
من اینقدر راحت دلم رو داده بودم که هرکس بشنوه بهم میخنده
الان اگه ازم بپرسن کی آخه از گاز زدن کیک عاشق میشه ! چی باید بگم ؟ ولی واقعا گاز زدنه دلیلش نیست باید بیشتر فکر کنم
کلاس تموم شد و بدون توجه به کسی از کلاس به سمت ماشین راه افتادم
حمید خودشو بهم رسوند و گفت بهت که میگم چته بگو هیچی . . .
خب الان داری کجا میری ؟ محمد بگو چته خب ؟!
دستشو گرفتم گفتم حمید عشق چطوریه ؟
برق از کلش پرید !
چی ؟!!!
اینا چیه میگی پسر ؟!
مگه توام عاشق میشی ؟!
اصن مگه تو دل داری ؟
حمید بس کن واقعا میگم
باشه باشه آخه برام سواله خب
حمید جدی باش یکم
درحالی که زور میزد که نخنده گفت چشم
نگاهی بهش انداختم و گفتم من دارم از عشق میگم این کجاش خنده داره ؟

ادامه دارد !!!

#سین_میم_حا


ساعتی که به دست بسته بودم خوابیده بود . . .

انگار برای خوابیدن ساعت گذاشته بود . . .

باران کم کم داشت شدت میگرفت

چند قدمی رفتم و ایستادم
انگار چیزی توجهم را جلب کرده بود
به کارهای خودم خیره شده بودم
انگار روحَم از جسم ، جدا شده بود و به تماشای اون نشسته بود
خیره به چیزی نگاه میکردم
رد نگاه رو که دنبال کردم به یکی از هزار خاطره ،رقم خورده، دونفره رسیدم . . .

صدایی توی سرم زمزمه میکرد . . .

لایمکن الفرار . . .

دقیقا مثل صدای ضبط ماشینی که همین اطراف بود . . .

کجا باید برم . . . یه دنیا خاطرت تورو یادم نیاره . . .
 

توی ذهنم میخوندمش و میرفتم

تلفنم زنگ خورد . . .
بله ؟
. سلام خوبی مادرجان کجایی ؟
سلام مامان ممنون من !؟ من ؟! چیزه ؟! 

الان ؟!
من کجام !؟
اینجا چرا اومدم ؟!
مامان من دارم میام مامان، زود میام . . .

نگاهی نگران به اطراف انداختم اینجا کجاست؟
خیابان عشق کوچه دوست داشتن فرعی دلتنگی منزل یار . . . 
رشته ای بر گردنم افکنده دوست میکشد هرجا که خاطر خواه اوست . . .
#سین_میم_حا


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها